۸/۱۶/۱۳۹۳

از خلال مکالمات جدی

وضعیت : مرد نشسته روی مبل و مشغول عوض کردن کانال است. زن روی زمین نشسته دنبال خرده نان یا خرده غذایی چیزی روی زمین دست می کشد.
مرد روی یک شبکه متوقف می شود که دارد فیلمی سینمایی ساخت 2014 را پخش می کند
مرد : فیلم خوبیه این مرده همونه که دیشب توی اون فیلم هواپیما رباییه بازی می کرد.
چند لحظه بعد زن به تصویر تلویزیون نگاه می کند و به کارش ادامه می دهد
مرد : انگار زنش همدست ایناییه که میخوان بکشنش
زن بی آنکه به فیلم نگاهی بیاندازد : نه همدست اونا نیست مجبورش کردن. یه فیلمی توی این مایه چند سال قبل دیدم فکر کنم همینه. زنه رو مجبور کردن که اگه باهاشون همکاری نکنه می کشنش. آدم کشها می افتن دنبال مرده جاش و پیدا می کنن اما فرار میکنه یه زنِ دیگه هم هست که کمکش می کنه

مرد : نه همدستشونه، فیلمای آمریکایی پیچیده تر از اونن که اولش بتونی حدس بزنی اخرش چی میشه

۸/۱۵/۱۳۹۳

از تقسیمات کشوری و مرزهای سیاسی

فاصله چه چیز عجیبیه گاهی اینکه 50-100 حتی 150 کیلومتر دور یا نزدیکتر باشه برات چندان تفاوتی نمی کنه اما همینکه مرزی رو رد کنه وسعت این دوری عوض میشه،  بزرگتر میشه. کسی که تا دیروز توی شهر مجاورت بود با رفتن به استان بعدی دوریش چندین برابر احساس میشه یا کسی که توی استان همسایه بود با رفتن به شرق – غرب یا اصلا شمال یا جنوب انگار که ماه ها یا سالها ازت دور شده(حتی اگه هیچ وقت هم به دیدنش نری)

این ها رو گفتم که بگم با اینکه از وقتی یادم میاد از هم دور بودیم اون هم فاصله ای که به راحتی پیمودنی نبود اما حالا که واسه چند روزی از مرزهای ذهنی و داخلی من بیرون رفته تازه احساس میکنم دلم واسش بیشتر از قبل تنگ شده و هر بار که ایرانسل هزینه مسیجم رو بهم یاداوری میکنه انگار که داره بهم میگه " الان شما دیگه از هم خیلی دورید... خیلی دور"

گزارش : این ترم مشغول تدریس سه درس در ارتباط با ساختمان هستم. هیچ وقت تصور نمی کردم که تدریس واحدهای نظری به چه چانه قوی نیاز داره. یه وقتایی حرف کم میارم و با سیلی از حضاز که منتظرن تا باز دهان باز کنم روبرو میشم این جور مواقع همینطور که به چشم های خیره دانشجوها نگاه می کنم با خودم میگم یه چیزی بگو دیگه لعنتی