هفته ای که گذشت، پر از
آن روزهایی بود که دیگر نمیخواهم هرگز ببینمشان. مملو از نا امیدی، ناراحتی و
مشکل... با یک هدایی افسرده که تمام روز را فقط روی تخت دراز کشیده و نمیتواند کتابی بخواند
یا موسیقی گوش بدهد حتی نمیتواند برود یک فیلمی چیزی پلی کند. انگار که طوفانی از افکار منفی و اتفاقات بد هجوم آورده اند و دست و پایش را بسته و انرژی اش را گرفته اند.
خلاصه نزدیک به 7 روز شاید هم بیشتر را در بیهودگی مطلق سپری کردم. اکنون من
ماندم و یک هدای قسمتی امیدوار که تا روز جمعه باید یک پروژه کاری را تحویل بدهد. امیدوارم
که اگر در زندگی ام خدا برایم یک جایی معجزه ای نگاه داشته این روزها از آن استفاده
کند چرا که الان زمان نشان دادنش است.
کتاب عامه پسند همان
هفته پیش تمام شد. برخلاف تصور اولیه ام کتابِ چندان دلچسبی
برایم نبود. پیشتر از این نویسنده کتاب موسیقی آبگرم و هالیوود را خوانده بودم که
به مراتب بهتر از عامه پسند بودند. اینکه نویسنده سعی دارد از سلین
پیروی کند اگرچه در تمامی آثار او کاملا هویدا ست اما به نظرم می آید که کتاب عامه
پسند تلاشی ناامید کننده در این زمینه است. البته کتاب دارای نکات مثبتی هم هست لکن کتابی نیست که به دیگران توصیه کنم به
خواندن یا اینکه سالهای بعد هوس خواندن دوباره اش را داشته باشم. از روز گذشته کتابِ رنج های ورتر جوان از گوته را
آغاز کرده ام که به محض تمام شدنش درباره آن نیز خواهم نوشت.