۶/۱۱/۱۳۹۲

همینجوری

یک وقت هایی می آید که ذهنت مملو از فکر است اما تا می آیی بنویسیشان انگار که جملاتی پراکنده و نامفهوم و بی ارتباط با هم هستند. من هم الان که دارم سعی میکنم یک چیزهایی را بنویسم اینگونه هستم. به همین دلیل به ذکر چند مورد از احوالاتم اکتفا میکنم.
1.در حال خواندن کتاب عامه پسند بوکفسکی هستم که تا به اینجای کتاب زیاد مورد پسندم واقع نشده است.
2.از دیروز که خواهرم پرسیده تاریخ دفاعت چه زمانیست دلشوره پایان نامه باز به سراغم آمده که امیدوارم این نگرانی در جهت درست هدایت شود و به پیش برد پایان نامه کمک کند.
3.دیشب پسر عمو و همسر پسر عمویمان راهی دیار دشمن بزرگ شدند برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری. شنیدن این خبر بسیار خوشحالم کرد چرا که از جمله مغزهایی بود که باید میرفت از دیاری که قدرش را نمیدانستند.
4.از بی برنامه بودن خودم بسیار عصبانی هستم و احساس آدمی را دارم که دارد هرچه را بدست آورده تباه میکند و هیچ چیز جدیدی هم قرار نیست بدست بیاورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر