منظر پریده رنگ تپه ها/نوشتۀ کازئو ایشی گورو/ برگردان
امیر امجد/ انتشارات نیلا
کتاب از زبان زنی ژاپنی بنام اتسوکو بیان می شود که ساکن
انگلستان است. از همسر دومش دختری بنام نیکی و از ازدواج اولش هم دختری بنام کِیکو
داشته که خودکشی کرده در طول داستان راوی دائما در حال بازگشت به گذشته و تابستانی
ست که در ژاپن گذرانده است.
پیش از این کتاب شبانه ها و هرگز رهایم مکن را از همین
نویسنده خوانده بودم به همین دلیل به قدرت قلم نویسنده واقف بودم با این وجود با خواندن
منظر پریده رنگ تپه ها بسیار تحت تاثیر توانایی گورو در خلق و نمایش شخصیت ها قرار
گرفتم. خصوصا شخصیت زنی بنام ساچیکو
ساچیکو آمد لب میز نشست. "تو آشپزخونه گرما غوغا
میکنه"
ازش پرسیدم: "این جا چجوری سر می کنی؟"
"چه جوری؟ میدونی اتسوکو، تجربه جالبیه، کار کردن تو
رشته فروشی رو میگم. راستش هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز همچین جایی باشم و میزا رو
دستمال بکشم." زد زیر خنده " جدا معرکه س"
ص 27
ساچیکو خمیازه ای کشید و گفت:" می دونی اتسوکو من خیلی
زود از ژاپن می رم. مث اینکه خیلی برات مهم نیس"
"معلومه که هس. اگه این همون چیزیه که میخوای خیلی هم
خوشحالم. ولی این کار با خودش ...مشکلاتی نداره؟"
"مشکلات؟"
"نگرانیتو می فهمم اتسوکو. ولی واقعا دلیلی برا این همه
دلواپسی نمیبینم. میدونی من خیلی راجع به امریکا شنیدم برام خیلی هم کشور غریبه ای
نیس..."
....."گفتم : " راستش فکر ماریکو بودم. سر اون چی
میاد؟"
"ماریکو؟به اون خوش میگذره. بچه ها رو که میشناسی. عادت
کردن به محیط جدید برا اونا راحتره مگه نه؟"
"گفتم: " لابد حسابی بهش فکر کردی"
"اتسوکو خوشحالی دخترم مهمترین چیز توی زندگیمه هزار بار
پایین تا بالای قضیه رو بررسی کردم و تازه با فرانک هم میون گذاشته ام. خیالت راحت
ماریکو مشکلی پیدا نمیکنه. هچ مشکلی"
ص 46
" پس اینطور که دستگیرم شده دیگه نمیخوای وردست خانوم
فوجی وارا باشی."
ساچیکو با نیشخندی ناباورانه چشم هایش را به من دوخت"اتسوکو
من دارم میرم امریکا. احتیاجی ندارم تو رشته فروشی بیگاری کنم"
"درسته"
ص 49
"اتسوکو اون این همه راهو تا اینجا اومده. همه راهو از
توکیو اومد تا ناگازاکی منو تو خونه عموم پیدا کنه. خب اگه نمیخواس به وعده هاش عمل
کنه برا چی این همه راهو تا اینجا اومد؟ میدونی اتسوکو از خداش بوده منو با خودش
ببره امریکا. هچ چی تغییر نکرده فقط یکم عقب افتاده" خنده کوتاهی کرد. "
بعضی وقتا عین بچه ها میشه"
"ولی فکر میکنی منظور دوستت از بی خبر رفتن چی بوده؟من
که نمی فهمم"
"چیزی نیس که بفهمی اتسوکو اصلا چیز مهمی نیس. تنها چیزی
که واقعا میخواد اینه که منو ببره امریکا و اونجا یه زندگی آبرومند دست و پا
کنه"
"نه مطمئنم وجود نداره"
ص 76
پرسیدم دوستت رو پیدا کردی؟"
گفت :" اره اتسوکو پیداش کردم"
...."راستش رو بخوای اتسوکو خوشحالم اوضاع اینطوری شد
فکر کن چقدر برای دخترم سخت بود خودشو تو یه سرزمین پر خارجیا ببینه. یهو ببینه یه
پدر اجنبی داره، فکرشو بکن. چقدر براش بد میشد"
نگران کننده؟" ساچیکو زد زیر خنده " اتسوکو تو فکر
میکنی چیزای کوچکی مثل این منو نگران میکنه؟اگه به سن تو بودم شاید ولی الان دیگه
نه. تو چن سال گذشته به اندازه کافی سرم اومده. به هر حال انتظار همچین چیزی رو
داشتم. هاه، آره، اصلا هم تعجب نکردم. انتظارشو داشتم. آخرین بار توی توکیو هم
همینجوری شد. با همه پولامون غیبش زد و همه شو سه روزه ریخت تو حلقش. کلیش پول
خودم بود. میدونی اتسوکو من پیشخدمت هتل بودم. اره پیشخدمت. ولی گله ای
نکردم....حالا هم باز تو یه کافه کنار دست یه دختر هرجایی نشسته. چه جوری می تونم
اینده دخترم و دست هچو مردی بسپارم."
ص 95
پرسیدم:"کجا دارین می رین؟"
"کوبه. دیگه همه چی مرتبه. یه بار واسه همیشه"
"کوبه؟"
"آره اتسوکو کوبه، بعدشم امریکا. فرانک ترتیب همه چی رو
داده"
ص 180

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر